خلاصه کتاب:
نیلا نامی دختری که بعد از سال ها به عشق گذشته اش برمی خوره اما رابطهی سمی که با سپهر داره و درگیرشِ مانع از رسیدن دوباره اش به دانیار مشرقی میشه. بالاخره تهدیدای سپهر کار دستش میده و یه شب توی بیهوشی اسیر دستاش میشه!
خلاصه کتاب:
مهزاد روشن برترین طراح سرویس جواهرات که با نقشه قبلی وارد شرکت بزرگ جاویدها میشه، طبق رازهای قدیمی که مادرش از گذشته برای اون گفته میخواد از پسر این خاندان امیرجاوید انتقام بگیره اونو عاشق خودش میکنه و کم کم دنیاشو نابود میکنه تا اینکه ورق برمیگرده...
خلاصه کتاب:
صورتش غرقِ عرق شده و نفس های دخترک که به گوشش میخورد، موجب شد با ترس لب بزند. برگشتی! دست های یخ زده و کوچکِ آیه دستان خاویر را گرفت. برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ شده بود. مرد تلخ و گزنده پوزخند زده و دخترک را رها کرد. وارد خانه شد و …
خلاصه کتاب:
ته تغاریم... پسری که از بین همهی پسرای من تابو شکسته و داره تک تک خط قرمزهای مادرشو رد میکنه. پسری به اسم نامدار… که شغل پرحاشیهش، این روزها تنها دغدغهی اونه. نامدارِ من، ماساژدرمانگره و چون کاربلد و زبر و زرنگه، بهش میگن معجزهگر. حالا چرا گفتم خط قرمز؟! چون گاهی مجبوره خلاف میلش، کارهایی رو انجام بده که با هدف اصلیش، یعنی درمانگری، منافات داره... و به نظرتون اون کارها چیه؟
خلاصه کتاب:
دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند. دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهر زادهی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش میایستد. به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع میشود. این در حالی است که جانای زخم خورده از تقدیر گمان میکند دستان دشمن اوست و محض انتقام آمده... اما دستان برای اینکه حامی این دختر باشد ناچار است آبرویش را گرو بگذارد ...
خلاصه کتاب:
-کثافت چطور تونستی؟! من دختر خوبی بودم... تو گفتی حواست بهم هست... تو... تو منو بدبخت کردی... حالا جواب بابامو چی بدم آشغال؟! بی توجه به من و گریه هام از روی تخت بلند شد. همونطور از اتاق بیرون رفت و طولی نکشید که برگشت..
خلاصه کتاب:
هامان پسر رستم خان پنهانی و به دور از چشم اهالی ده و خانواده هایشان، دختر دشمن پدرش، حاج محمود را محرم خود میکند. آن دو عاشق و دلباختهی هم میشوند، طی جریان هایی برادر سوما دست به قتل ناخواسته ای میزند و جسد را در گودال غرق میکند اما این راز سر به مهر نمیماند و با برملا شدنش جانی میرود، عشقی میسوزد و فاصله ها دست به گریبان میشوند ...
خلاصه کتاب:
خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تلاطم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، میجنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید... از سختی هایش جوانه میزنم و از عشق قدرت! سالوادور داستان دختریست که به فاصلهی یک روز از میان یک زندگی مرفه به یک زندگی معمولی سقوط میکند… و در بین تقلاهایش سالوادوری پیدا میشود که…
خلاصه کتاب:
عماد بوکسور معروف، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست. با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ... بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله. انقد عصبی و خشن که همه مدیر برنامه هاش سر یه هفته فرار میکنن و خودشونو گم و گور میکنن. تا وقتی که پای سراب به عمارتش باز میشه. مدیر برنامه جوون و آرومی که طلاق گرفته و یه دوقلو داره. دختری که زندگیش بخاطر عقاید قدیمی یسریا جهنم شده. تنها چیزی که می خواد خوشبختی و آرامش بچه هاشِ ...
خلاصه کتاب:
-تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. -لالی بچه؟ با توام... تند و کوتاه جواب میدهم: نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده باشم اضافه میکنم. -نشنیدم! نگاه عاقلاندرسفیهی به صورتم میاندازد... دستم را روی دستگاه کوچک ضبط صدای انتهای جیبم میفشارم... باید استارتش کنم؟ مکالمات عادی هم ممکن است به کار بیایند؟
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رماندونی " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.